سعید قرایی
جام جهانی که به آخرش رسید بیشتر فهمیدم چقدر این حال بد خوب نمی شود….مثل گمشده در بیابان که تمام شب راه می رود و امید دارد که بالاخره با دیدن خورشید از گوشه کناری راه را پیدا کند ولی سر آن نداشت این شب که برآید آفتابی….مثل لذتی که نبود در جام جهانی که برسد حتی به فینالی….این مطلب من دردمند است….دردودلی از کلمات از یک دل دردمند…دردی که با سکوت خوب نمی شود و با کلام نیز هم….مرهم فقط مایی که کنار هم هستیم….مایی که ترومای حوادث را باهم تحمل می کنیم و امشب یلدا نیز در کنار هم….
عبور از دروازه نتیجه را عوض می کند…گاهی به سود تو و گاه علیه تو…اینکه توپ روزگار در لحظه ای که انتظارش را نداری، تو را از کدام دروازه عبور دهد؛ و تو پس از رد شدن از این دروازه دیگر هرگز نتیجه قبل خود نیستی...
برای خیلی ها و در خیلی زمین های سبز بازی، نتیجه از همان ابتدای بازی باب میل است…همان هایی که به واسطه همین نتیجه خوب از همان ابتدا، بازی دفاعی را برای روزگار خود در دستور کار قرار می دهند می دانند برای تغییر نتیجه خیلی نیازی به حمله های بی مهابا ندارند….نیازی به کشیدن تکل های خشن مصدوم کننده و صدمه زننده نمی بینند…به آب و آتش زدن برای آن ها یک هیجان بلند پروازانه و یک اضافه کاری محسوب می شود نه یک لازمه حیات برای حذف نشدن…..
اما برای برخی دیگر، از همان ابتدای ورود به زمین، چند گل به سود حریفی به نام روزگار و شرایط موجود ثبت شده است… و از همان ابتدا به شکل مغلوب باید کار خود را آغاز کنند…مسلم است این جماعت که باید از دقیقه صفر برای کمبودهای خود، بازی که نه جنگ خود را آغاز کند و از همان ثانیه اول ورود به زمین خیسی پیراهنشان با اشک و عرق، اضافه وزن آن ها را مشهود کند، هیچگاه لذت بازی را مثل دسته اول حس نمی کنند و حسرت به انضمام بغض قوت غالب راه گلویشان باشد.
اینکه من و شما همه عمرمان خودمان را در برابر حریف در کدام دسته بالا دیدیم به نقل و انتقالاتی برمی گردد که زاده آسیایی و جبر جغرافیایی برای ما رقم زد که حالا منوی صبحانه ما با سیگار و چایی تیک می خورد اما گاهی نمی شود که در این بازی توپی با صدای مهیب خود و زوزه ای که به نحسی کشیده می شود، از دروازه عبور کند و تو بی خیال این گل خورده باشی…
گاهی این گل خورده دردش به تمام گل های خورده ای می ماند که دیدی و حتی ندیدی اما سیاهی اش را به تنت جا می گذارد تا جایی که این توپ را به جای دروازه به شکل تمام قد در دهان خود میبینی…و درست همینجاست که سکوت تو، دنیا را برایت ساکت می کند….و وای بر این سکوت کر کننده برای تو که رنج دنیا را رقص کنان پیش چشمت می آورد…رنجی که شایسته آن نبودی ولی مجبور به تحملش می شوی…مصیبتی که سزای تو نبود ولی به مجازاتش دچار می شوی…رخوتی که در قامت تو نبود ولی قاتل هیجان و انرژی تو می شود و در نهایت زمین خوردنی که برخلاف توپ بچگی های ما به هوا برنمی گردد بسکه سنگینی این غم آن را حجم داده است…..
این توپ در دهان نشسته برای تو کم کم آب می شود و حتی به لطف تطبیق ژنتیکی که پیدا کرده ای برایت خوشمزه می شود و مزه ای به شکل خروس قندی برای لطیفه ساختنش پیدا می کنی و کم کم در معده تو رسوب می کند تا دهانت مجالی برای کشیدن فریاد پیدا کند تازه آن زمان است که حریف چغر و بد بدن متوجه بودن تو می شود تا یک بار دیگر دروازه تو را این بار دردناک تر از مسیر قبل باز کند…..و این نبرد همچنان ادامه دارد...
در پایان ۹۰ دقیقه بالاخره بازی برای همه ما تمام می شود….چه آن دسته که از ابتدا برنده به زمین وارد شده بودند و لذت بازی بردند و آن را برای دیگران تعریف کردند و چه دسته دوم که بنا به شرایط موجود در بازی به شکل پاره از رباط صلیبی و سایر اعضا و جوارح، زمین را افقی روی برانکارد ترک کردند…
ما همه پوستی در این بازی داریم و اگر پوست ما قلفتی و از بیخ کنده شده است و صدای فریادمان از درد چه با آخ بلند و چه سکوت کر کننده بر آسمان بلند است یک شیوه تکنیکی در بازی نیست…این دردی است که روح و جان ما را تکل می زند ودر نهایت تیر دروازه را به قلب ما پیوند می دهد….
این مطلب تا همیشه پایانی باز دارد و هیچگاه به تور دروازه نمی رسد حتی اگر کلفتی این تور داخل دروازه سرها را بی جرم و بی جنایت در میان خود متوقف کرده باشد….ما همیشه حرف برای گفتن داریم حتی وقتی صدایی از ما نمی شنوید….درد همیشه با خود حرف برای گفتن دارد و من در حال حاضر یک دردمندم و حرف هایی برای نگفتن….
نظرات