سردار با موسیقی سنتی موافق بود
سلیمانی رفتم اما چیزی که در همان بدو ورود توجه مرا جلب کرد، قسمتی از خانهاش بود که بهصورت موزه و کارگاه تجهیز شده بود. قسمت اول وسایل و تجهیزات ورزشی و کوهنوردی، سمت چپ یادگاریهای دوران جنگ و جبهه، قسمت دیگری از منزلش اسباب و آلات موسیقی و بخش کوچکی را هم به ساختوساز وسایل موسیقی اختصاص داده بود. با همان عصاهای همیشگی و شوخطبعی به استقبالمان آمد.
برای ما از موسیقی و اوضاع این روزهایش گفت. گله داشت که بخش زیادی از موسیقی نواحی و مقامی ما کرمانیها فراموش شده است. او معتقد بود که چرا ساز و آهنگهای ما مانند مناطق سیستان، مازندران، خراسان، کردستان و حتی گیلان معروف و شناخته شده نیست. به نظر او مرکز استان وطیفه دارد موسیقی سنتی و محلی استان را اشاعه و گسترش بدهد. چرا که اگر این کار انجام شود باعث گسترش موسیقی محلی در سایر نقاط استان هم میشود و لازمه این کار استفاده از تخصص و مدیریت افراد باتجربه و کاربلد است.
سیدی اعتقاد دارد برای ترویج موسیقی احتیاج به منابع مالی نیست و خودش میتواند منبع درآمدزایی باشد. مهم توسعه آن است.
فعالیت گروه موسیقی« اَفتو» به رهبری «محمدرضا سیدی» از حدود چهار سال پیش آغاز شده و با 6 مرد و 4 زن هزارو هفتصد برنامه که 37 برنامه آن در صدا و سیمای مرکز کرمان بوده را اجرا کرده است. اجرا در کاروانسرای گنجعلیخان به مدت دو سال در ایام عید باستانی، برنامههای تلویزیونی و جشنوارههای مختلف موسیقی از برنامه های گروه « اَفتو» بوده است. سیدی موسیقی را از سال 63 و زیر نظر زنده یاد سالاری آغاز کرد و هم اکنون چندین ساز سنتی ایرانی مانند سنتور، دف، قیچک، نیانبان و …. را به زیبایی مینوازد.
وی با خلوص و سادگی از دوران حضورش در جنگ تحمیلی برای ما چنین گفت: حقیقتش وقتی میدیدم که اقوام و دوستان و همشهریان عازم جبهه هستند من هم ترغیب شدم تا این کار را انجام دهم. بگذارید رک و پوست کنده بگویم تا وقتی که جبهه نروی، نمیتوانی عاشق آنجا شوی. باید در محیط باشی تا به عظمت و شکوه و مهربانی پی ببری. من هم به همان دلیل با گردان ثارالله که بعدها تیپ و لشگر شد عازم جبهه شدم. در خط مقدم چه قبل و چه بعد از معلولیتم سعی در روحیه دادن به سربازان بودم. با آنها فوتبال بازی میکردم و گاهی برایشان سنتور مینواختم. یادم است چقدر سردار سلیمانی از این کار من استقبال میکردند. سردار با موسیقی خوب و سنتی موافق بود و خودش بارها پای نواختن من نشسته بود.
وقتی صحبت از سردارمان شد از محمدرضا درباره اخلاق و روحیات و خاطرههای سردار پرسیدم؟
حاج قاسم واقعا یک اسوهی تمام معنا از نظر اخلاق، رفتار، جوانمردی، مهربان و بی ریا بود. با همین اخلاق و مرامش همه را شیفته خودش کرده بود. با همه صمیمی بود، با اینکه فرمانده بود اما با ما سر یک سفره مینشست و خودش را جزئی از جمع میدانست. او فرماندهی بود که شهامت و نیرو و انرزی مثبت را همیشه آموزش میداد.
خاطرم هست که ما برای عملیات والفجر 4 در منطقه ی مریوان ، عازم کردستان و در کامیاران مستقر شدیم. زمستان و هوا سرد و یخبندان.دم دمای صبح بیدار شدم رفتم وضو بگیرم. دیدم حاج قاسم در آن هوای سرد و یخبندان مشغول شستن لباس هست. سلام و احوالپرسی کردم و وضو گرفتم. صبح که هوا روشن شد متوجه شدم لباس هایم نیست و حاج قاسم عزیز، این شخصیت بزرگ و این فرمانده متواضع لباس سرباز خود را شب گذشته در آن یخبندان شسته و روی طناب آویزان کرده است. این اولین بار نشد و بارها سردار و شهید مغفوری به دلیل اینکه من جانباز بودم در انجام کارها یاریام میکردند.
بله؛ حاج قاسم یک فرمانده تکرار ناشدنی بود. شخصیت والایی که با اعمال و رفتار و گفتارش نوجوانان و جوانان را مجذوب جبهه ها کرد. جذبه ی نگاهش و آهنگ کلامش، شرایط سخت و خطرناک و مشقت بار جنگ و جبهه را برای ما شیرین و خوشایند میکرد و ما را در دفاع از آب و خاک و میهن و ارزشهایمان ثابت قدم میداشت. او بود که به ما آموخت مفهوم وطن را، سرزمین مادری را، دفاع مقدس را، ناموس را، با ولایت بودن را، ارزش و ضد ارزش را.
اثراتی که یک جمله از سخنرانی های حاج قاسم این فرمانده دلاور سپاه ثارالله بر روی رزمندگان میگذاشت هیچ کس نداشت.
نکته ای که برای من خیلی حائز اهمیت بود اینکه با توجه به اینکه پای من قطع شده بود ایشان باز هم به من اعتماد میکردند و حتی و در سخت ترین واحد یعنی واحد تخریب و در سختترین عملیات اجازه میدادند حضور داشته باشم و این اعتمادی که این فرمانده بزرگ به من داشتند بسیار تا بسیار به من روحیه میداد. اعتمادی که حاج قاسم به جوانان و نوجوانان داشت و بهایی که میداد درس بزرگی برای ما بود. اعتماد به نفس عجیبی در ما ایجاد میکرد . هنوز هم که هنوزه اگر سرپا هستم و اگر روحیه قوی و اراده محکمی دارم همه و همه از برکت حاج قاسم است و این برای من بسیار باارزش است و افتخاری برایم بود که در رکاب ایشان بودم و از خدا میخواهم تا نفس دارم سرباز حاج قاسم و مدافع ولایت بمانم چرا که ما درس دفاع از مملکت و پشتیبانی از ولایت را از حاج قاسم آموختیم.
اما او تنها فرمانده جبهه و جنگ نبود بلکه یک استاد اخلاق کامل بود. او به معنای واقعی دلها را تسخیر کرده بود سردار دلها بود و تا ابد سردار دلها خواهد ماند و ما این را نه تنها در دفاع مقدس بلکه در جبهه های مقاومت این سالها هم شاهد بودیم. همه جهانیان به چشم خود دیدند آن تشییع باشکوهی که در عراق و ایران برای سردار دلهاگرفتند و مردم با دلشان آمدند تا به همه نشان دهند که حاج قاسم سلیمانی به راستی سردار دلهای همه است. بیگمان پس از این تمامی دوستان و دشمنان خواهند دید که تاثیرات شهید حاج قاسم سلیمانی به مراتب نافذتر از حاج قاسم سلیمانی خواهد بود و نور خدا هرگز خاموش شدنی نیست.
صبح زود جمعه 13 دیماه در راه کوه بودم که خبر شهادت سپهبد را شنیدم. دو ساعت خشک و مبهوت در خودرو نشستم و بعد هم برگشتم خانه. روزهای عجیب و غریبی بود. شهادت سردار داغ عظیم و همیشگی بر دل ما نهاد. داغی که تا ابد ماندگار است و هیچگاه آرام نخواهد شد.
حدود دو ساعت میهمان او بودیم و در آخر هم قطعاتی از موسیقی حماسی را نواخت و آن را به روح شهید سرافراز اسلام، سردار سلیمانی تقدیم کرد.