اخبار » یادداشت
کد خبر : 5536
سه شنبه - ۲۰ مهر ۱۴۰۰ - ۲۲:۳۳
یادداشتی به مناسبت 16 مهر روز جهانی کودک

کاشکی کودک می‌موندم

ما که آخرش نفهیمیدیم دوران کودکی خوبه یا بد؟ نفهمیدیم باید حسرتش رو بخوریم یا بگیم خدا رو شکر که گذشت و تموم شد. همه‌مون این دوران رو تجربه کردیم، ما دهه شصتی‌ها اگر می‌خواستیم یک آهنگ جدید رو داشته باشیم باید کلی منتظر می‌موندیم تا از رادیو پخش بشه و اونو ضبط کنیم و بعدش هم با کلی خشطخش و صدای نامفهوم گوشش کنیم. ما دهه شصتی‌ها می‌بایست با نوار کاست موسیقی گوش می‌کردیم. صددرصدم مطمئن بودیم که یه جایی نوار توی دستگاه می‌پیچه و باید درش بیاریم و چسب بزنیم و با خودکار جمش کنیم و البته زمان عقب و جلو کردن آهنگ به اندازه گوش‌دادن اون طول می‌کشید.
ما دهه شصتی‌ها نمی‌تونستیم بلیت سینما رو آنلاین بخریم، مجبور بودیم اگه می‌خواهیم فیلم جدیدی رو ببینیم، توی یه صف طولانی وایسیم و منتظر بمونیم تا م بلیت بگیریم و فیلم مورد علاقه‌مون را تماشا کنیم، تازه گاهی وقتا بعد از یه ساعت انتظار بهمون می‌گفتنن بلیت تمام شده! اما چاره‌ای نبود. چون فیلم دیدن در خونه هم خوب نبود. چون یا دستگاه پخش یا همون ویدئو نبود یا باید به کلوپ‌ها میرفتیم تا ببینیم فیلمی رو که می‌خواهیم هست یا کس دیگری امانت برده، چون معمولا فقط یکی دوتا کپی از فیلم‌های جدید داشتند. برنامه کودک هم که همه روز و همه ساعت پخش نمی‌شد و باید سر ساعت مشخص پای تلویزیون جمع بشیم و منتظر بمونیم تا بشه یه ساعت برنامه کودک ببینیم…
دهه شصتی‌ها خوب اون بچه‌هه‌ای رو که دستشو می‌ذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت و راه می‌رفت تا یهو پرده‌ی قرمز رنگ بالا می‌رفت و می‌نوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَوووگ، وگ وگ ووووگ، وگ وگ وگ وگ…. رو خوب یادشونه.
برای ما دهه شصتی‌ها بیرون رفتن با پدر و مادرامون برای کارهاشون خدایی کسل کننده و بی‌فایده بود، چون هیچ بازی و تلفن همراهی که درکار نبود تا با اون زمانو بگذرونیم. وقتی هم برای خرید لباس بازار می‌رفتیم فقط خدا باید رحم می‌کرد تا یا خودشون پسند نکنند و یا برای ما با کلی توپ و تشر و پس‌کله‌ای لباس نخرند. هر وقت دلتان خواست برایتان اسباب بازی نمی‌خریدند و مجبور بودید هزار تا کار خوب انجام دهید تا مادرتان را راضی کنید به اسباب بازی فروشی برود و یک اسباب بازی برایتان بخرد، بعد هم هیج ضمانتی نبود که اسباب بازی فروشی، آن چیزی که شما می‌خواهید را داشته باشد و معمولا با یک اسباب بازی مسخره اما خوشحال به خانه برمی گشتید.
با دهه شصتی‌ها همیشه ترس و استرس دوران جنگ و گلوله و وضعیت قرمز همراه بود.
و خلاصه اینکه دهه شصتی‌ها شب‌ها ساعت ۹:۳۰ هم با این لالایی که از رادیوهای قدیمی پخش می‌شد میخوابیدن:
گنجیشک لالا مهتاب لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا لالالالایی لالا
لالایی لالالالایی لالا..لالایی..گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت
خوابیده بیشه جنگل لالا برکه لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا
دوران گذشت و رسید به دهه هفتادی‌ها.

 

حال خوش کودکی در هفته ملی کودک - ایرنا

دهه هفتادی‌ها پیشرفت کردند و یکی از بهترین تفریحاتشون این بود که شبا با بچه‌های محل می‌نشستند و راجع به جن و روح صحبت می‌کردند و بعد از کلی بلوف و ادعا آخرش هم همشون از ترس زهر ترک می‌شدند. تازه بعد از همه این قصه‌ها اون جمله‌ی «الان می‌رم به مامانت می‌گم» عین پتکی بود که تو سرمون می‌خورد.
دهه هفتادی یعنی بازسازی یعنی «پاهای پرتوان برسید به داد این ناتوان». یعنی ذوق زدن وقتی مشقات ننوشتی و فردا معلم نمی‌خواد که نگاشون کنه. برای دهه هفتادی‌ها یه املایی بود به اسم “املا پاتخته‌اى”، که در نوع خودش عذابى الهی بود براى کسى که نی‌رفت پای تخته پاى، یه حسى داشت تو مایه‌هاى اعدام در ملا عام اما براى همکلاسى‌هاى تماشاچى چیزى بود عین زنگ تفریح، از ته دل ذوق می‌زدند.
دهه هشتاد و نود هم گذشت و همه ما بزرگ و بزرگ‌تر و پیر و پیرتر شدیم. دوران کودکی با همه خوب و بدی‌هاش برای ما که سراسر خاطرات شیرین و نوستالژی اما عذاب آور بود. بعض وقتها فکر می‌کنم کاشکی کودک می‌موندم تا بزرگترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیوار باشه، کاشکی کودک می‌موندم تا از ته دل بخندم و قه‌قه کودکانه بزنم نه اینکه مجبور باشم همیشه لبخندی تلخ بر لب داشته باشم، ای کاش کودکی بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چی رو فراموش می کردم. دنیای کودکانه، صمیمی ترین دنیایی است که هر لحظه بارها آرزو می کنیم تا کاش می‌شد یک بار دیگر به این دنیای کودکانه قدم بگذاریم!
گاهی وقتا دلم می خواد برگردم به روزهای کودکی. اون زمان‌ها که پدر تنها قهرمان زندگی‌مون بود. عشــق، فقط توی آغوش مادر خلاصه می شد. بالاترین نــقطه ى زمین شـونه‌های پـدرها بــود بدتـرین دشمنان‌مون خواهر و برادرامون بودن و تنــها دردمون، زانو‌ها و کف دست زخمـی مون. تنـها چیزی که می شکست اسباب بـازی‌هامون بـود و معنای خداحافـظ نهایتش تا فردا ادامه داشت!
دنیای بچه‌ها رنگی است دنیای بچه‌ها صورتی و سفید و سبزه و با خاکستری و سیاه بیگانه است. دنیای بچه‌ها مثل ما بزرگترها کدر و دورنگ نیست. بچه‌ها با یه دونه شکلات خوشحال می‌شن و بخاطر همون یه دونه شکلات از ته دل گریه می‌کنند. دنیای بچه‌ها شاد است و خنده، قهر است و آشتی، ساده است و بی ریا. دنیای بچه‌ها دنیای خودش رو داره. دنیای بچه‌ها عین خودشون بچه است.
به قول محمدحسن نوروزی عزیز؛
دنیای بچه‌ها خیلی خیلی قشنگه بچه‌هارو از ته دل دوست داشته باشیم
دنیای بچه‌ها یعنی حرف‌های شیرین و دلنشین زدن.
یعنی حسود نبودن حس نفرت نداشتن کینه ای نبودن سیاست نداشتن تنها نزاشتن و….
یعنی خاکی بودن.
یعنی لباس‌های پاره با چشم‌های گریون.
یعنی غم نداشتن.
یعنی ظریف و لطیف.
یعنی وابسته نبودن به این دنیای بی رحم.
یعنی تخیلات زیبا.
یعنی توقع نداشتن.
یعنی حرف زدن با عروسک و از ته دل دوست داشتنش وهیچ وقت رها نکردنش.
یعنی قضاوت زود نکردن.
یعنی زود دلتنگ شدن.
یعنی قهر‌های چند ساعته و فراموش‌شان.
یعنی با ساده ترین چیزها بیشترین لذت رو بردن.
یعنی عوض کردن یه دسته پول با یه شکلات کوچیک.
یعنی صبح رفتن به بازی و شب برگشتن با لباسای کثیف و پاره.
بچه‌ها دنیاشون خیلی قشنگ تر از دنیای ما آدم بزرگ‌هاست
دلم می‌خواست بچه می‌موندم تا هیچ غصه‌ای یادم نمونه.